نگاهی تو چشمام جا مونده بود و من دنبال صاحبش میگشتم .
به هر کوچه و خیابون سر زدم تا آخر چند سال بعد من بودمو نگاهی که روی دستام مونده بود...
اونی که برای دیدنش ستاره میشمری اهل نازه. پس با یه خواهش آسون نمیاد
شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره واسه هر کسی که میگم قصشو آتیش میگیره دم من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید شب رفتنت یه ماهی تویه خشکی رفتو جون داد زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون داد اما اون شب شیشه های خونرو زدن شکستن پا به پام عکسایه نازت اومدن تا صبح نشستن تو چرا از اینجا رفتی تو چرا از اینجا رفتی تو که مثله قصه هایی گلم از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی شب رفتنت نوشتی شدی قربونیه تقدیر نقرهی اشکایه من شد دوره گردنت یه زنجیر شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن قهطی سفیدیا بود همه انگار مشکی بودن شب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چارهای نیس دیدم اون بالا ها انگار عکس هیج ستاره ای نیس شب رفتن تو یاس ها دلمو دل داری دادن اونا عاشقن ولی تنها نیستن که زیادن بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمیداشت من تا می خواستم ببارم هر کسی میدید نمیزاشت شب رفتن تو رفتم سراق تنها نوارت اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت سرنوشت ما یه میدون زندگی اما یه بازی پیشه اسم ما نوشتن حقت باید ببازی شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی یکی میگفت که غریبی یکی میگفت بی وفایی شب رفتن تو ابرا وا سه گریه کم آوردن آشنا ها برای زخم واز شدم مرحم آوردن شب رفتن تو تسبیح از دست گلدونا افتاد قلب آرزو هام انگار واسه ی همیشه وایساد شب رفتن تو قربت جای اونجا اینجا پیچید دل تو بدون منظور رفتو خوش بختیمو دزدید شب رفتن تو دیدم یکی از قناریا مرد فرداش اما دست قسمت اون یکیرم با خوشس برد شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن این همه آدم چرا من پس با من چه فرقی داشتن شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن لب تاقچه شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن پیش شاعرا که داعم از مسافر می نویسن شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراقت هیچ زمون روشن نمیشه واسه ی کسی چراقت شب رفتن تو دیدم خیلیه غمهای شاعر روی شیشمون نوشتم میشینم به پات مسافر برو تا همه بدونن سفرم اینقدا بد نیس واسه گفتن از تو اما هیشکی شاعری بلد نیس برو تا همه بدونن سفر اینقدا بد نیس واسه گفتن از تو اما هیشکی شاعری بلد نیس