-
گلابی
27 - مردادماه - 1386 09:11
وای نمیتونین تصور کنین یکی اینقد گلابی دوس داشته باشه.من کلی گلابی دوس دارم.گلابیمم دوس دارم.
-
.....
26 - مردادماه - 1386 23:45
نگاهی تو چشمام جا مونده بود و من دنبال صاحبش میگشتم . به هر کوچه و خیابون سر زدم تا آخر چند سال بعد من بودمو نگاهی که روی دستام مونده بود...
-
عجله کن بدو سریع تر
7 - اسفندماه - 1385 00:42
هروقت دلت گرفت ؛ هروقت آسمون برات مثل همیشه آبی نبود ؛ هر وقت احساس کردی داری زیر بار مشکلات خورد میشی ؛ هروقت حس کردی دیگه به درد هیچ کاری نمیخوری ؛ هروقت حس کردی که خیلی بی مصرف و پوچی ، هروقت حس کردی خیلی تنها شدی ، به اون بالا نگاه کن ته دلت با اون خلوت کن . اونی که همیشه همراهته ، ولی تو نمی بینیش . اونی که همیشه...
-
کی؟؟؟؟؟؟؟
17 - بهمنماه - 1385 15:14
اونی که برای دیدنش ستاره میشمری اهل نازه. پس با یه خواهش آسون نمیاد
-
شب رفتنت
5 - بهمنماه - 1385 22:50
شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره واسه هر کسی که میگم قصشو آتیش میگیره دم من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید شب رفتنت یه ماهی تویه خشکی رفتو جون داد زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون داد اما اون شب شیشه های خونرو زدن شکستن پا به پام عکسایه نازت اومدن تا صبح نشستن تو چرا...
-
...
1 - بهمنماه - 1385 23:03
یادمه اولین روز گونه هامو ترک کردید وقتی دیدید دیوونم حرفامو باور کردید خیالتون راحت شد که بی شما میمیرم محبتو از اون وقت کمتر و کمتر کردید گفته بودید با منید حتی اگه نباشم کلاق خبر میاورد شبو با کی سر کردید شما دوسم نداشتید از چشماتون می بارید شما دوسم نداشتید از چشماتون میبارید نمیدونم شعرامو واسه چی از بر کردید از...
-
نگاه
20 - دیماه - 1385 23:35
تو این عشق و رفاقت نداشتی تو صداقت همون عهدی که بستی خودت اونو شکستی عجب حوصله داری که بازم گله داری ولی ای گل نازم همینه همه رازم فدایه تو شدم من نگفتم که فدا شو فقط گفتم عزیزم تو یار دل ما شو تو هم رفتی ز پیشم زدی تیشه به ریشم که با چشم پر آبم حالا خونه خرابم میشینم سر راهت به امید نگاهت میگن نا مهربونم شدی ورد...
-
آرزومه
20 - دیماه - 1385 23:13
آرزومه دیدنه چشم ایه تو حتی تو خواب دیدم اون نرگس مستو یه شبی مصله سراب مست و مدهوش شدم از دیدن چشم ا یه قشنگت یادم آمد دوره ی کودکی و عهد شبام تو قشنگی تو لطیفی تو چه پاکی تو همون برگه گلی اما چی فایده گذرا مصله شهاب
-
نقاشی
17 - دیماه - 1385 12:21
نقاشیای.....
-
چه خوبه
1 - دیماه - 1385 00:30
***تولدم مبارک*** ایشالا ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰سال زنده بمونم
-
می خامت خیلی
27 - آذرماه - 1385 21:45
na na naro naro naro naro az pishe man,eshghe to atish zade be rishe man na na naro naro naro naro az pishe man,az eshghe to daram divoone misham chesham geryoon,labam baste,mitooni bargardi pisham too har lahze, bia pishe man 2khtar to 2bare ,bedoone to cheshmam ashkesho kam miyare to migofti ke doosam dari nemitooni...
-
۱۷۳۶
10 - آذرماه - 1385 16:24
پس چرا نظر ندارم؟
-
•••
18 - آبانماه - 1385 15:16
چه خبرا؟
-
...
21 - مهرماه - 1385 00:14
آخه دیگه آدم چقد شاسکول ؟ ها؟ نه شما بگین
-
میدانم...
21 - مهرماه - 1385 00:08
من می دانم؛ می دانم روزی از کوچه دلتنگی هایم گذر خواهی کرد. من آن روز٬ کوچه را با اشک هایم آب خواهم داد تا؛ بوی خوش آمدن یار همه را با خبر کند؛ و به انتظار دیرینه ی من پایان دهد. من تو را٬ عشقت را٬ حتی دوست نداشتن هایت را٬ در سینه ام٬ در خیالم و در روحم حبس خواهم کرد.
-
عاشق نمی شم
31 - شهریورماه - 1385 15:01
دل من می دونه که عاشق نمی شه آخه لایق این عشق پیدا نمی شه دل من ادای عشق و آسون بلده ولی عشق افسانه ای پیدا نمی شه دل من به کی بگه ؟ اصلا خدا به تو میگم می دونم تو هم تو عشق کم می ذاری می دونم تو هم واسم خط و نشون می ذاری آخه خدا جونم عشق با ترس معنی نداره عشق بی ترسم پیدا نمی شه !!! اگه گذاشت و رفت چی کار کنم ؟ اگه...
-
گوجه فرنگی
29 - شهریورماه - 1385 13:08
دوست دارم اندازه ی یه دونه گوجه فرنگی
-
افسانه ی نیمه ی گم شده
29 - شهریورماه - 1385 12:41
افسانه ی نیمه ی گم شده در زمان های قدیم جنسیت مرد و زن در انسان ها یک جور و با هم بود. تا اینکه مشیّت خداوند بر آن قرار گرفت که انسان ها را به دو نیمه متفاوت از یکدیگر جدا کند. از آن زمان انسان ها در جهان سرگردانند و در جستجوی یکدیگر. و عشق در واقع آنگونه اشتیاق و تمایلی است که ما به آن نیمه ی از دست رفته ی خویش...
-
دو خط موازی
25 - شهریورماه - 1385 21:13
***دو خط موازی*** دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد . و در همان یک نگاه قلبشان تپید . و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی گفت : ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم . و خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج...
-
زن شیشه ای(قسمت آخر)
25 - شهریورماه - 1385 14:53
زن شیشه ای (قسمت آخر) حالا از آن روز چند ماه و یا چند سال سپری شده بود. اوایل پیشرفت شاخه ها کند بود. حتی دکتر باور کرده بود که رویش مرگ در او متوقف شده است و این وقتی بود که مرد کلامش گرم بودو نفسش هم. اما بعد پنجره باز شدو سوز سردی آمد. انگار ملکهء برف ها داشت عبور می کرد که یک لایه یخ روی همه چیز را پوشاند. روی دو...
-
زن شیشه ای (قسمت دوم)
24 - شهریورماه - 1385 17:51
زن شیشه ای (قسمت دوم) دکتر به عکس ها اشاره کرده و گفته بود: "هنوز امیدوارم، امید به باقی ماندنت." و او در آن لحظه نمی خواست برگردد و به آن صفحهء روشن که رعد و برق بر آن می تابید، بی امان نگاه کند تا هیولایی با هزاران دست را در حال چیدن قلبش ببیند. به دکتر گفته بود: "چطور می توانم زنده بمانم دکتر؟ من نمی خواهم بمیرم!"...
-
زن شیشه ای( قسمت اول )
23 - شهریورماه - 1385 03:21
زن شیشه ای ( قسمت اول ) زن جلوی آیینه ایستاد و آه کشید. یک لکهء کوچک ابر، ذهن آیینه را مشوش کرد. شانهء کوچک طلایی رنگ را برداشت و موهایی را که از قید سنجاقها رها کرده بود آراست. موهای شلال و پر کلاغی ریخت روی شانه اش. از داخل آیینه می توانست تا دورها را ببیند. اما، آسمانخراشی که پنجره هایی به شکل قلب داشت از بین همهء...
-
نام من عشق است
23 - شهریورماه - 1385 03:11
عشق نام من عشق است آیا می شناسیدم؟ رفته ام از یادتان، یا می شناسیدم؟؟؟؟؟
-
زیباترین قلب
19 - شهریورماه - 1385 23:09
**زیباترین قلب** روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود...
-
قصه ی آدم
17 - شهریورماه - 1385 23:42
◘X•قصه ی آدم •X◘ این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره. خدا وقتی آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت. یه پوست نازک بود رو دلش. یه روز آدم عاشق دریا شد. اونقدر که با تموم وجودش خواس تنها چیز با ارزشی که داره بده به دریا. پوست سینه شو درید و قلبشو کند و انداخ تو دریا. موجی اومد و نه دلی موند و نه آدمی. خدا... دل آدمو از دریا...
-
لیلی و مجنون(قسمت آخر)
14 - شهریورماه - 1385 13:28
* این هم قسمت آخر * * * * * * * * * * * * * * ****** ******* ******* * * ** * ** * * * * * *** * *** * * ** * * * * * * * *** * * * * * * * * ********* ******* * * * **** *** * در قسمت قبل خواندیم که جنگ و کشمکش بین مدافعین شهر لیلی و سپاهیان نوفل که به طرفداری از مجنون آمده بودند به پیروزی سپاه نوفل انجامید. ریش...
-
لیلی و مجنون(قسمت نهم)
13 - شهریورماه - 1385 15:12
لیلی و مجنون(قسمت نهم) تلفات مدافعین شهر بسیار زیاد و از هر گوشه ای صدای ناله مجروحی به هوا بلند بود. با اینحال در طی روز بزرگان شهر بیکار ننشسته بودند و در پی رایزنیهای بسیار سپاهی بزرگ از تمام مردان شهر و قبایل اطراف تدارک دیده بودند. سپاهی که با ساز و برگ کامل، در نهایت آمادگی به آنان ملحق شده بود. سپیده دم فردا...
-
لیلی و مجنون(قسمت هشتم)
12 - شهریورماه - 1385 23:44
لیلی و مجنون(قسمت هشتم) در قسمت گذشته تا آنجا خواندیم که مجنون و نوفل - یکی از عیاران منطقه - بهم رسیدند و نوفل قول داد لیلی را به مجنون رساند. مجنون در مدت کوتاهی، زیبایی و وقار گذشته را باز یافت و اینک ادامه داستان: ************* ... دو ماهی به همین ترتیب گذشت. نوفل بدون مشورت با مجنون، هیچ کاری انجام نمی داد. حضور...
-
لیلی و مجنون(قسمت هفتم)
12 - شهریورماه - 1385 15:48
لیلی و مجنون(قسمت هفتم) "می گویند در عشق دختری ازیکی از شهرهای اطراف دیوانه شده و سر بکوه و بیابان گذاشته. روز و شب در این حوالی می گردد و با وزش هر باد یا عبور هر ابری از جانب شهر، بیاد معشوقه شعر می سراید آنهم چه اشعاری! زیبا و جانسوز. می گویند هر دو عاشق و دلداده هم بوده اند. اما این مرد از سر جوانی هر شب به کوی...
-
لیلی و مجنون(قسمت ششم)
10 - شهریورماه - 1385 19:42
لیلی و مجنون(قسمت ششم) در قسمت پیش خواندیم که لیلی به قصد همراهی با بلبلان نالان و به بهانه گشت و گذار با جمعی از کنیزکان خوبرو عازم بوستان اختصاصیشان گشت و در آنجا از زبان مردی رهگذر، پیغام مجنون را به زبان شعر شنید که در آن از آسودگی و شادخواری لیلی گفته بود و رنج و مصیبت های خویش. برای لیلی غمی بزرگ بود شنیدن گلایه...